شعرهای از نفس افتاده

شعر جدی را کسی می گوید که کارش شعر است. ادرسش شعر است و همینطوری کارش فرق می کند. من از سر غریزه می نویسم

شعرهای از نفس افتاده

شعر جدی را کسی می گوید که کارش شعر است. ادرسش شعر است و همینطوری کارش فرق می کند. من از سر غریزه می نویسم

من ترا می کشم از عشق



چشم ، دل ، سینه و یا کاسه ی سر می خواهی؟

گیر و بردار زمن هرچی قدر می خواهی

من درین عشق به نابودی خود شرط زدم
تو ازین عشق مگر چیز دیگر می خواهی؟

یا تو انطور که گفته ست، نوازش عشق است
از  جگر خونی من طعم شکر می خواهی؟

من ترا دوست ندارم که نوازش بدهم
من ترا می کشم از عشق اگر می خواه
ی